خودسانسوری و ناامیدی و مقدس پنداری (سه عامل کندی تفکر در جامعه ما)
به نظرم دست کم سه مشکل برای نپرداختن به بسیاری از مسائل فکری، بویژه بخش ناظر به مسائل اجتماعی و سیاسی در میان ما مردم هست:
اولین مسأله این است که از طرح بسیاری از مسائل به دلایلی که برای خود داریم،پرهیز می کنیم، چیزی که به آن خودسانسوری گفته می شود. این دلایل، برخی کفرانگاری در باره خودمان در صورت طرح برخی از مسائل است، نگران این که مبادا از دین یا از جماعت خارج شویم. گاهی نگران آن هستیم که دیگران این مطلب را برای ما دست بگیرند، و در برهه از زندگی گرفتار شویم. کسی این حرفها را علیه ما مطرح کند، و ما را از هستی ساقط نماید. البته گاهی درست هم فکر می کنیم. به طور کلی گاهی هم نگران مواضع برخی از هجمه گران علیه خود هستیم که با تعبیر شمر و خولی به استقبالمان بیایند و به اسم طلحه و زبیر از میدان بیرونمان کنند و بسا رزق و روزیمان هم قطع شود که البته نمونه هایی هم در کار هست. این دلایل را بشمارید، بسیار فراوان خواهد شد. همه اینها، سبب می شود تا بسیاری از مسائل فکری و شبهاتی که هست و باید در باره آنها اندیشید و راهی برای برون رفت از آنها بدست آورد، مغفول بماند. فراوان دیده ایم که مباحث جدی در جلسات خصوصی طرح می شود، راه حلهایی برای آنها داده می شود،اما هیچ کدام از حضار، حاضر به نوشتن و پرداختن به آنها و حتی گفتن دیدگاههایشان به صورت علن نیستند. بدین ترتیب ما بخش زیادی از مسائل را کلا در بوته فراموشی می گذاریم.
دومین مسأله مقدس پنداری در باره بسیاری از مسائل است که در واقع تقدسی جز کهنگی یا وابستگی به برخی مفاهیم دیگر و افراد ندارد. گاهی در باره این مسائل، کسی هم با ما کاری ندارد، اما برخی از مسائل برای ما تابو شده و حق فکر کردن در باره آنها را به خود نمی دهیم. در واقع شکل قضیه به این صورت است که دایره مقدسات را زیاد می کنیم، تعدادش را فزونی می بخشیم، و هر بار که می خواهیم در باره آنها صحبت کنیم، نگران این هستیم که پای روی مقدسی گذاشته باشیم. اصلا جنس برخی از ما و دیگران اقتضای طبیعی این را در دینداری دارد. به همین دلایلی که گفتم، اینجا نمی توانم مثال بزنم، چون حتی زدن این مثال هم از نظر ما دشوار است. بسیاری از افراد، در باره این موارد که گاهی مقدس پنداشته می شود، حرفهای اساسی یا دیدگاههای مستدلی دارند، اما به خودشان اجازه نمی دهند در این باره مطلبی بگویند. جالب این که این موارد وقتی کهنه می شود، مقدس تر هم می شود و در لایه های زیرین فکر دینی جامعه جایش استوارتر می گردد.آن وقت از سوی دیگر همین ها، مشکلاتی را هم برای دین پدید می آورد و اگر روزی روزگاری، کسی جرأت کرد و مثل کسروی یا دیگری، حق و باطل را بهم آمیخت و آن مثالها را آشکار کرد، و فریاد زد و نوشت و جامعه هم مثل اول دهه بیست، آماده توده ای شدن یا هر چیز دیگری بود آن هم تأثیرش را خواهد بخشید و یک دوره بیست ساله پهلوی اول را رقم خواهد زد و آن حرفها کاملا مطلوب واقع خواهد شد.
سومین مسأله ناامید بودن برای نوشتن و حرف زدن است. ما در عمر چهل ساله انقلاب، فراوان افرادی را دیدیم که سالها می نوشتند، انتقاد می کردند، و تلاش می کردند گوشه و کنار حرفها و دیدگاهها و رفتارها را نقل و نقد کنند، اما به نظر می رسد، بسیاری خسته شده و دیگر حرف نمی زنند. آنها و باز، به دلایل عدیده ای حس کرده اند که نوشتن و گفتن، سودی ندارد. در واقع، از نوشتن ناامید شده و سر در لاک خود کرده اند. این افراد، وقتی هم ننویسند، خود به خود، ذهنشان هم از کار می افتد و اگر این را در سطح جامعه بسط دهیم، نوعی کند ذهنی را در حوزه تأمل در مسائل اجتماعی و سیاسی و فکری تجربه خواهیم کرد. نوعی سکوت همه جانبه. بخشی از این مسأله به خاطر این است که کسان خاصی اجازه حرف زدن در مسیر مشخصی می یابند تا جامعه را آن طور که می گویند هدایت کنند و خدای ناکرده منحرف نشود. همین طور، کسانی که صاحب تریبون هستند، مخالفان مذاق خود را به باد دشنام یا طعنه با زدن انواع برچسب ها می گیرند و آنها هم از ترس حیثیت خود یا دست کم بی فایده گی در حرف زدن، «سکوت» را ترجیح می دهند. برخی هم که صاحب قدرت هستند، به گونه ای سخن می گویند که سخن دیگران کلاملا بی اعتبار نشان داده شده، و مهر باطل می خورد. بنابرین چرا باید دیگران زحمت حرف زدن به خود بدهند و هزینه بپردازند؟ طبعا اگر سیسم حرف زدن در جامعه به گونه ای بود که هر حرفی در مسیر طبیعی خودش تأثیرش را داشت، لااقل شنیده می شد، این ناامیدی کمتر پدید می آمد و حرفهای دیگری هم به میان می آمد. به نظرم الان در جامعه ما، این روحیه ناامیدی جدی است. گاهی جوانان اقدامی به حرف زدن می کنند، اما افرادی که پا به سن می گذارند، ترجیح می دهند ساکت باشند. در واقع، امیدی ندارند که مطلبی بگویند که شنیده شود. آنها نشسته اند ببینید چه اتفاق می افتد. چنان که گذشت، اینها مدتی هم که حرف نزنند، رشته سخن را از دست می دهند، ارتباطشان با گفتمان جاری جامعه قطع می شود و دیگر زبانشان و قلمشان برای حرف زدن نمی گردد.
بیشتر آنچه گذشت، در حوزه مباحث اصلی و جدی فکری و دینی بود، خیلی به سیاست کاری نداشتم. در آن حوزه، با توجه به تنوع رسانه های موجود، فضا بهتر است و اگر مشکلی هم هست، بیشتری سیاسی است که بنده به آن کاری ندارم. عمده توجه، روی مباحث جدی فکری ـ دینی و اجتماعی و بنیادی است.