
خلاصه
این نوشته مروری است بر دیوان اسماعیل فراهانی، طلبه ای که سالهای 1305 تا 1310 ش در قم بود و سپس به اداره ثبت رفت. او طی اشعار خود، گزارش مفصلی از وضعت فرهنگی، دینی، اجتماعی و سیاسی روزگار خود را طی چهار دهه (تا سال 1343 ش) ارائه کرده است.
دیوان اسماعیل فراهانی
آینه اوضاع اجتماعی، فرهنگی و مذهبی و سیاسی ایران در چهار دهه
(1306 تا 1343 خورشیدی)
درباره شاعر
اسماعیل فردوس فراهانی «فردوسی» [فرزند محمد جواد]، شاعر اراکی دوره پهلوی اول و دوم (متولد 1320 ق/ 1283ش/ متوفای 1343 ش) از خاندانی روحانی در منطقه اراک، روستای ابراهیم آباد، و از شاگردان متقدم شیخ عبدالکریم حائری (م 1315ش) است. او تا سال 1309 در قم به تحصیل مشغول بود [26 سالگی]، پس از آن در 1311 به اداره ثبت پیوست، و زان پس در این شغل و در شهر خود اراک و تهران، باقی زندگی را گذراند. وی از همان زمان اقامت در قم، شعر میسرود و عمده آنچه از او مانده از همان سالهاست. عمده اشعار وی از همان تزمان تا حوالی سال 1325 با مضامین اجتماعی و سیاسی و فرهنگی ارزشمندی است. اندکی شعر هم از یکی دو دهه پیش از درگذشتش در سال 1343 دارد. تقریباً همه اشعار وی تاریخ دارد، اوائل با تاریخهای قمری و سپس با تاریخ شمسی مشخص شده است. تعیین تاریخ، به فهم این اشعار و فضای آن کمک زیادی میکند. ما قمریها را با «ق» و شمسیها را با «ش» مشخص کردهایم.
چنان که اشاره شد، اسماعیل فردوس از سال 1311ش کارمند دولت شده، و شعری هم در همان سال درباره ترک تحصیل گفته است (ص 233):
من خود نیم مناسب قرن کنون چرا/ نفرین به جان مردم قرن کنون کنم
تخلص او فراهانی یا فراهانیا است. وی پس از سالها خدمت در اداره ثبت، برای ادامه کار، در 1328 به تهران منتقل شد و به سال 1340 پس از سی سال خدمت بازنشسته شده، سه سال بعد از آن درگذشت. فامیل خاندان وی فردوسی شده است. در میان اشعار برجای مانده، به دخترانش صغری [بعداً افسر] و فرخنده اشاراتی دارد، و اشعاری درباره آنها سروده، و نیز شعر بلندی درباره فرزندش ابراهیم گفته که سال 1308 از یک ساختمان دو طبقه پایین افتاده و پیش چشمانش جان داده است (ص 313 ـ 316). شعری هم در فروردین 1336ش برای عروسی فرزندش که او را رضا فردوسی و سروان نامیده، سروده است. (ص 346). فرزندش رضا زحمت تدوین این دیوان را کشیده و تاریخ او در مقدمه کتاب، اسفند 1372ش است. (مقدمه، صفحه سی و دو).
دیوان فردوس، مشتمل بر قصاید، غزلیات و قطعات، ودیگر قالبهای شعری، از قبیل مخمس و مسدس و مثنوی و رباعی و… در سال 1374 در 519 صفحه منتشر شده است.
در مقدمه دیوان، مقالات کوتاه و بلندی از دوستان و آشنایان وی و نیز برخی از منابع، درباره شاعر و سبک شعری او درج شده است. نخستین آنها از دوست صمیمی او ابراهیم دهگان است که از تاریخ اراک او ذیل «خانواده فردوس» انتخاب شده است. باقی نوشتهها نیز از کسانی که کم و بیش با او رفاقت و آشنایی داشته یا از شاعرانی بودهاند که محفل ادبی او را درک کردهاند. این شرح حالها، حاوی نکات زیادی درباره زندگی او و برای شناخت وی، بسیار ارزشمند است.
ارزش محتوایی دیوان فراهانی
بنده درباره ارزش ادبی شعر او هیچ نمیتوانم گفت، اما از نظر تاریخی، باید بگویم این دیوان، بسیار با ارزش و روشنگر نکات جالبی از رویدادهایی است که در دهههای نخستین قرن چهاردهم هجری خورشیدی در ایران و به طور خاص در قم و اراک و آن نواحی اتفاق افتاده است. شاعر ما، فردوس فراهانی، مردی شاعر از یک دورهی گذار است که سعی کرده آینهی افکار، احساسات و انتقادات اجتماعی و فرهنگ روزگار خود باشد. پیش از وی، انقلاب مشروطه و پس از او دوره تجدد دوره پهلوی است، روزگاری که ایران در حال تغییر و گذار میان قدیم و جدید است. در جهان نیز رویدادهای مهمی از جمله جنگ جهانی دوم روی داده و تلاطم بسیار است. او این تحولات را دیده، و نگرش خود را درباره آنها در این اشعار ولو به زبان ساده بازتاب است. نگاه وی به اجتماع و نمودهای آن هم قابل توجه و گزارشهای شاعرانه وی در این حوزه نیز قابل تأمّل است.
قم، خاطرهای که هم دوست دارد هم از آن میگریزد
شاعر ما دوران طلبگی را در قم بوده، و اشعار زیادی را طی سالهای 1346 ـ 1349 ق/ 1306 تا 1309 ش در این شهر سروده است. این زمان، در قم، در جمع شاگردان حاج شیخ عبدالکریم، یک محفل ادبی شاعرانه هم بوده، و این را در این دیوان میتوان دنبال کرد، چنان که جدای از آن هم آثاری از آن برجای مانده است. طلبههای این جمع، سیاسی بودهاند و نسبت به آنچه روی میداده و به لحاظ مذهبی و دینی و سیاسی به آنها هم مربوط میشده، حساسیت داشتهاند. یکی از نخستین اشعار شاعر ما، شعری است با عنوان «طالع سیاه» که درباره مرگ حاج آقا نوراللّه اصفهانی سروده است (9 رجب 1346) و در آن وی را شهید خطاب کرده است. (دیوان، ص 310 ـ 312). زندگی سخت طلبگی در گریزاندن او موثر بوده است. در واقع، جدای از امر تجدد، وی اشاراتی هم به وضع مالی طلاب در این شهر دارد و به خصوص در توجیه این که چرا حوزه را ترک کرده و به سراغ کار اداری رفته، از فقر و فاقه خود همراهانش یاد کرده است. اما تغییرات دنیای مدرن هم در ذهنش چالش زا بوده است. بعدها شعری هم با عنوان «غزل انقلابی» با مطلع «بگو به شیخ که اوراق فقه بر باد است/ بخوان کلیله که هنگام ثبت اسناد» گفت که مورد نقد دوستانش قرار گرفت و دست کم مجبور شد دو بار آن را در اشعاری که سرود، توجیه کند. (دیوان، 185). وی در این غزل، به نوعی فاصله گرفتن با کهنه و رفتن به سمت نو، آن هم به روش انقلابی را، به عنوان امری ناگزیر وصف کرده است.
فردوس بین دنیای قدیم و جدید
ارتباط با جهان نو و تلاش برای ایجاد ارتباطی منطقی در فعالیتهایش دیده میشود. نمونه آن ارتباطش با سید هبه الدین شهرستانی و ترجمه کتاب او با عنوان اسلام و هیئت است که از شاخصترین کتابها در ترکیب قدیم و جدید در حوزه هیئت و نجوم بود. وی که عربی را در قم خوانده بود، در سال 1316 این کتاب را ترجمه کرد و مرحوم حاج سراج انصاری که آن وقت از اطرافیان شهرستانی در کاظمین بود، در نجف آن را به چاپ رساند (بنگرید دیوان، ص 271). او مقالات عربی دیگری را هم از مجله الهلال ترجمه میکرد و از جمله چندین مقاله درباره آتاتورک ترجمه کرد که به صورت کتاب هم منتشر شد. بعدها زمانی که سید هبه الدین شهرستانی به ایران و شهر اراک آمد، خدمت او رسید. این نشان میدهد که او در دل تمایلات فکری دینی ـ علمی هم بوده و در واقع، کهنه و نو را به نوعی در این حوزهها نیز تجربه کرده است. خواندن «آسمان نامه» او که شعری است در هیئت جدید وقدیم، این تمایلات و افکار وی را نشان میدهد (دیوان، ص 465 ـ 475).
اسماعیل فردوس، مردی از دوره رضاشاه، با پیشینه دینی، با فضای تجدد، و درگیر در چالش سنت و مدرنیته است. ارزش وی به این است که شعر میگوید، و در شعر خود، این نزاع و چالش را نشان میدهد. کسانی که در این شرایط بودند، میان این که روی سنّت بمانند، یا به کلی از آن بگذرند، یا راه میانهای را انتخاب کرده و در مسیر تغییر و تحول راهی بین تبات و تحول را انتخاب کنند، مانده بودند، و هر کدام مسیری را انتخاب کردند.
از همه جالبتر این است که فردوس، شاعری است که شعرش ناظر به تحولات جاری کشور، اعم از فرهنگی و سیاسی هم هست و در این زمینه، دیدگاههایش را بیان کرده است. بخشی از اینها مربوط به حوزه علمیه، برخی درباره شغل او در اداره ثبت و شماری هم به مسائل مهم سیاسی جاری کشور از جمله اشغال ایران توسط بیگانگان در جریان جنگ دوم جهانی است. از مسائل اجتماعی و اقتصادی جاری به خصوص حمایت از فقیران هم کوتاهی نکرده است.
افتتاح کتابخانه قم توسط شیخ عبدالکریم حائری
تصمیمم در این مقاله این است تا دیوان را مرور کرده، برخی از اشارات مهم تاریخی او را بیاورم؛ مطالبی که میتواند کمک فهم بهتر تاریخ این دوره باشد. یکی از نخستین قصائد او درباره آغاز چهاردهمین قرن امام علی است که مراسمی در پاکستان گرفتند و آن را به صورت جهانی برگزار کردند:
این سیزدهم چهاردهم قرن علی بود/ این جشن رجب جشن خداوند علی بود
قصیده بعدی در ستایش فاطمه زهرا(ص) و افتتاح کتابخانه حوزه علمیه قم است. این کتابخانهای است که به دست شیخ عبدالکریم حائری افتتاح شده است:
مولد زهراست امشب وین شنیدستم که شیخ/ عـزم آن دارد که جشنـی شـایگان برپا کنـد
افتتـاح رسـمی دار الکتب را خواسته است/ در شب میلاد بانوی جهان زهرا کند
(تاریخ شعر 20 جمادی الثانیه 1349ق). (دیوان، ص 8). علی القاعده مقصود کتابخانه مدرسه فیضیه است.
[دفاع از زبان فارسی]
سال 1313 در ایران، سال فردوسی بود و بزرگداشت جهانی برای او گرفته شد. فردوس هم شعری در «جشن هزارمین سال تولد ابوالقاسم فردوسی طوسی» سرود (ص 10 ـ 12):
زنده شد ایران که زنده باد روانش/ از دم فردوسـی، آفـرین به زبانش
درباره تأسیس فرهنگستان زبان فارسی هم شعری سروده با عنوان «احیای زبان پارسی». در اینجا، برای خلاص کردن زبان فارسی از لغات دیگر، داد سخن داده، نیز از رهایی ایران از دست رکن الدینها و عین الدولهها و ظل السلطانها:
هم خلاص از چنگ رکنالدین و عینالدولهها/ هم برون از زیر بار ظل سلطانی شدیم
حمله به لغات عربی و ترکی در این قصیده او هست. طبعاً از شرع دفاع میکند:
گرچه چون دیگر ملل ز احکام آن فرخنده شرع/ میتوان گفتن که حیوان بوده، انسانی شدیم
البته از عرب که کینه جو بوده، و به رغم این که ترویج این دین دست او بوده، نکوهش میکند. این که آثار ما را از میان برد:
از تعصب محو کرد آثار ما تا سر به سر/ فاقد عمران و اصلاحات عمرانی شدیم
همان که ملک الشعراء هم گفته که عرب:
«گرچه عرب زد به حرامی به ما/ داد یکی دین گرامی به ما»
فردوس از تأثیر عربی هم روی فارسی دل خوشی ندارد:
کـز زبانمان هیچ اثر در گفتگو باقـی نمـاند/ پارسی شد قحط و پاک اعراب قحطانی شدیم
درباره ترکی هم همین را مینویسد، و سپس اروپاییگری را هم نکوهش میکند:
از هویت کرد ساقط مان اروپاییگری/ غرقه بس در قعر این دریای طولانی شدیم
به طوری که
نصف تازی، ربع ترکی، سُدس لاتین، مابقی/ لازم ار شد گاه عبری، گاه سریانی شدیم
حالا خشنود است که پارسی در حال رونق گرفتن است.
منت ایـزد را که از نو پارسـی رونق گرفت/ در محافل سرفراز از فارسی خوانی شدیم
تاریخ سرایش شعر 1314ش است. (ص 14 ـ 15).
قصیدهای در ستایش یکی از علمای وقت اراک با نام شیخ محمدتقی صدر اراکی دارد. تاریخ سرایش آن 1347ق/ 1307ش در وقتی است که فردوس قم بوده است. (ص 17). قصیده بعدی ستایش یک منبری یا واعظ با نام حاج سید یحیی یزدی است. به بهانه ستایش از او، به عقب ماندگی ایرانیان اشاره کرده است:
اسلامیان که ترک فلک بُد غلامشان/ چون شد که پست گشت بدین گونه نامشان
و این که باید تلاش کرد و درد و درمان را شناخت:
یک عقل اجتماعی فعال لازم است/ تا مرغ بخت را ز نو آرد به دامشان
این که ایرانیان گرفتار خواب مرگ شدهاند، در حالی که
ما بیخبـر نشسته و بر عکس، دشـمنـان/ در پیشرفت خویش بود اهتمامشان
بعد هم ستایش از این واعظ که حجت را بر قمیها تمام کرده است. تاریخ شعر 1348 ق است. (دیوان، ص 20).
[در متن ادبیات حجاب و ضد حجاب]
در سال 1347/ 1307ش قصیدهای در دفاع از حجاب دارد و این هفت سال پیش از رسمی شدن کشف حجاب و دنباله همان اشعاری است که ایرج میرزا و دیگران علیه یکدیگر سرودند، و در همان وزن، اشعاری که شمار زیادی از آنها را در اواخر رسائل حجابیه آوردهام:
صنما پیچه مگیر از رخ و چادر ز سرت/ زان که نفع تو در این است و نباشد ضررت …
نبود فایده کشف حجاب از تو، مگر/ تلخی زندگی و زحمـت بیحـدّ و مـرت
همچـو زنهـای اروپا شـوی ار بنده مرد/ کار پیش آید و خون دل و رنج سفرت
او به زنان توصیه میکند راحت در خانه باشند و رنج کار بیرون را به خود هموار نکنند:
بنشین راحت و آسوده به کاشانهی خویش/ تو به خود رنج مده، مرد بود رنجبرت
همچنین توصیه میکند که مجله «الاسلام» [فقیه شیرازی] را بخواند (دیوان، ص 22):
شرح این مسأله گر خواهی و توضیح سخن/ رو «الاسلام» بخوان من چه بگویم دگرت
یک مثنوی هم در سال 1309 به عنوان «مناظره خانم و پیچه در موضوع حجاب نسوان» دارد. (ص 383). بانویی که که از دارفنون، دیپلمه شده بود، با پیچه خود کشمکشی داشته است. از او گلایه میکند که چرا او را میپوشاند و اجازه نمیدهد که حسن او ظاهر باشد:
حسن باید که شود ظاهر و فاش/ حیـف باشـد که نمایند اخفـاش
این که در اروپا، هم زن هست، اما پرده نشین نیستند. در اینجا پیچه «بوسهای بر عارض او زد و گفت» و توضیح داد که چگونه او یعنی پیچه نقش حفاظت و حراست از وی را بر عهده دارد:
نگذارم کسی از ره بردت/ همه را بینی و کس ننگردت
همچنین از گرد و غبار، ممانعت کرده، و حافظ اشرف مخلوقاتم. و اما (ص 384):
در اروپا که بود کشـف حجـاب/ هرج و مرجی است که ناید به حساب
بیحجابی شود اسباب فجور/ ملتی را که بود جاهل و کور
او میگوید، علم را تحصیل میکنند، اما شهوت ذاتی است و طبعاً باید با ایجاد موانعی جلوی آن را گرفت (ص 385):
باز گویمت این محتجبه/ علم بر طبع ندارد غلبه
مفکن پیچه مگو مرد دگر/ تربیت یافته، زن را چه ضرر
در غزلی هم که سال 1312 با عنوان حجاب دارد، و این زمانی است که هنوز کشف حجاب الزامی نشده، اما در جامعه، شمار بیحجابان رو به فزونی بوده است، میگوید (ص 197):
ما طرفدار حجابیم و براهین ما راست/ خصم را گر شنود بهت فرو میگیرد
البته میافزاید شعر جای برهان آوردن نیست. وی کشف حجاب را ارمغان تقلید از اروپا میداند (ص 198):
محو تقلید اروپا شده ایران، افسوس/ که ز سیـلاب فنـا، آب به جـو میگیرد
وی اشارتی هم به این دارد که گرچه در اروپا زنان بیحجابند، اما صرف نظر از خوب و بد ماجرا، اجرای این امر در ایران زود بود (ص 199):
بیحجـابند ارچه زنها در اروپ از دیرگـاه/ خوب یا بد، طرح این مطلب در ایران زود بود
در غزلی هم از این که کسانی کشف حجاب را مثل کشف خورشید میدانند، انتقاد کرده است (ص 212):
به بیحجابی خورشید و بینقابی ماه/ چه ارتباط که زن را بود نقاب آخر
این تشبیهی شاعران برای طرفداران کشف حجاب بود که او آن را قیاس نادرست میخواند (ص 213):
عبث قیاس به گل میکنی چرا زن را/ نمیکنی ز چه رو صحبت از گلاب آخر
برای کشف حجاب این قدر مکوش و مجوش/ که خود در آتش حسرت شوی کباب آخر
وی این شعر را در جواب غزل آقای زند شاهی سروده که در جریده آینده ایران در سال 1313ش با مطلع «بیا برافکن از آن روی مه، نقاب آخر». منتشر شده بوده است. شاید غزل شهرآشوب هم به نوعی درباره حجاب باشد (ص 250):
نگار من که ز عفت به رخ نقاب زده / هزار طعنه جمالش بر آفتاب زده
و این غزل: «بد نامهای به دخت فریدون نوشتهای» که جوابی است از غزل میرزا حسن خان طباطبایی:
«ای آن که در حجاب زن افسون نوشتهای/ بد نامـهای به دخـت فریدون نوشـتهای»
«گاهی برای رفع حجاب از زنان جم/ افسانههای لیلی و مجنون نوشتهای
گاهی به نام عشق وطن همچو میر عشق/ طغرای سرنوشت خود از خون نوشتهای»(ص 256 ـ 257)
از نخستین اشعار او در سال 1306/ 1346ق شعری در قالب مخمس در «تنقید از مخالفین حجاب» است. با مطلع (ص 316):
ای ترک پری چهره و ای ماه درخشان/ ای من به فدای تو و آن لعل بدخشان
وی از اقدامات ضد اسلامی که در جامعه میشود، سخت گلایه دارد (ص 317):
دیگر نتوان ماند درین شهر پرآشوب/ بایست بپوشـیم دو چشم از بد و از خوب
اوباش ستمبارهی بیغیرت معیوب/ سازند همی پیکر اسلام لگدکوب
سوزند روان همه ناموس پرستان …
خواهند که تا پرده عصمت بدرانند/ خود سر همه سو مرکب شهوت بدوانند
بیپرده زنان را سر بازار نشانند/ زیشان و بدیشان بدهند و بستانند
گیرند بدین حیله حجاب از سر نسوان
فردوس منادیان بیحجابی را پیرو اوضاع فرنگ میداند (ص 318):
اینان همگی پیرو اوضاع فرنگند/ از بیخـردی با وطـن خـویش به جنگند
چنان که اشاره شد، این شعر در 1306 سروده شده که آغاز رواج بیحجابی بوده و البته سالها بود تهران، صحنه ظهور بیحجابی بود، گرچه هنوز حکومت دخالتی نکرده بود. آن زمان، فردوس هنوز لباس روحانی به تن داشت و در جایی از این شعر میگوید (ص 320):
کای مرد بنه کسوت نعلین و عمامه / شایسته نباشی تو به این پوشش جامه
رو پاک فرنگی شو و کن پشت به ایران
وی از ضروری بودن حکم حجاب در اسلام سخن گفته و در کل، درباره خروج زنان از منزل و مفاسد آن و نیز تلاش مطبوعات برای ترویج بیحجابی و غیره سخن گفته است. او در اینجا از مخاطبان خواسته است تا مجله الاسلام از محسن فقیه شیرازی را که در این باره مطالب خوبی دارد، مطالعه کنند (ص 321).
در میان رباعیات هم باز درباره حجاب دارد (ص 405):
«با کشف حجابیان دم از نصّ کتاب/ بیهوده مزن که بیکتابند اینها»
«دردا که حجـاب مـیرود مـیبینـم/ از چشم تو خواب میرود میبینم
نـاموس به بـاد میرود خواهی دیـد/ غیرت به شتاب میرود میبینم»
[علیه غربزدگی]
قصیدهای در دیوان عنوان «در مدح وطن و ذم غرب زدگی» دارد که آیا خود او این عنوان را به این شعر داده است یا دیگری. تاریخ شعر 1314ش است. ضدیت با غرب، از دوره قاجار وجود داشت و حتی در دوره تجدد رضا شاهی هم با قدرت تمام از طرف همه ارکان قدرت دنبال میشد، حتی همانها که خود شیفته تجدد و غرب بودند. شاعر ما که البته روحانی بوده، این زمینه را دارد
نگارا گر تو ایرانی نژادی/ چه نام است این اروپاییگری را
بیشتر این شعر، وطن پرستی است و این که چرا سرافرازی از دست رفته و سروری از آن دیگران شده است. او دیگران را «کورانی» میداند که ما رهبری از آنها خواستهایم:
اروپایی نه هوشش بهتر از توست/ نه در فرهنگ شاید برتری را
با این حال خواجه شده و تو باید مثل او خواجه باشی (ص 24):
تو کوشش کن که چون او خواجه باشی/ مپرور تن که بینی نوکری را
شعر دیگری درباره زلزله در برخی از نقاط خراسان در تاریخ 2 ذی حجه 1347ق سروده است. (تا ص 27). ستایشی از دوستی قدیمی درگذشته با نام ملایوسف ناصر دارد. همین طور، شعری در پاسخ دوستی که از او به خاطر ترک عشق بازی! نکوهش کرده بود (تا ص 31). شاید مقصود ترک سرایش اشعار عاشقانه بیخاصیت از نظر شاعر است.
[درباره برخی از اشخاص]
شعری نسبتا طنزآمیز درباره میرزا خلیل کمرهای دارد که قرار بوده برای وی شرح هدایه میبدی را تدریس کند، اما بالأخره حاضر نشده است. در یکی از ابیات، از شهریه دو تومانی خود سخن میگوید (ص 42):
من و شهریهی دو تومانی/ تو و آن ریشهای پهن و بلند
تاریخ شعر 11 جمادی الاولی 1348ق است. شعر بعدی که دو روز بعد سروده شده، عذرخواهی از اوست. در کل، باید گفت، شهرت میرزا خلیل در آن زمان در قم، برای تدریس شگفت است، با این که تقریباً هم سن و سال شاعر بوده است.
شعر بعدی شرح سفر او با زن و بچه به قم در سال 1356ق است، جایی که آن را کانون تعلیم و تعلم خوانده است. این سفر هفده روز به طول انجامیده و فکر کار و زندگی را که همان «ثبت اسناد» بوده دور کرده است:
نه روح از ثبت اسنادم مشوش/ نه فکر از بایگانی در توهم
سالی که عاشورا و نوروز همزمان بوده است:
در این سالی که عاشورا و نوروز/ تصادف دادشان با هم تصادم…
هم از نوروز شادی سلب گردید/ هم از عاشور شد آثار غم گُم
شعری (از سال 1348ق) در ستایش آقا میرزا محمد همدانی از علمای همدان که از شاگردان حاج شیخ بوده و خود از مدرسان بنام قم بوده، سروده است. وی در این شعر، از فضل و دانش او سخن گفته است (ص 48):
همان معلم یکتـا که فاریابی را/ به درس او سر شرمندگی به زیر آمد!
شعری هم در مدح و قدح، به صورت مبهم، و گویا در مذمت کسی میکند و در نهایت با این ابیات که گویی میخواهد بگوید اتم و الکترون و پروتون را هم میشناسد، تمام میشود (ص 50):
در ذره کهکشان تم دیده است و باز/ منظومهها مشاهده در هر اتم کند
شاید الکترون و پروتون هم اتحاد/ با روح و نفـس و عقـل یکم تا دهم کنــد
کفر است، کفر بحث طبیعی مکن خدای/ تصدیق اجتهاد تو را دیپلم کند
شعر از 1323ش است.
قصیدهای در ستایش رئیس خود در اداره ثبت اسناد و املاک آقای جواد شیروانی که به خوزستان منتقل شده است. ضمن آن از کارمند جماعت گلایه کرده است (ص 51):
اداریان همه خوشظاهرند و حقنشناس/ اداریان هم بد باطنند و افسونساز
البته رئیس وی قابل ستایش بوده و میگوید که خودش اهل تملق و مدح بیدلیل نیست. قصیده بعدی شکایت از رئیس امنیه اراک است که در آن از نخوت و خودسری او نکوهش شده است (ص 55):
در آن بلد که شد امنیه ضد امنیت/ دو روزه کار اهالی کشد به استیصال
تاریخ شعر 1349ق/ 1309 ش است.
قصیده بعدی با تاریخ 1323ش در جنگ جهانی و در کوهش بازاریانی و حاجیانی است که به خالی کردن جیب مردم مشغول بودند:
آن یکی مکه رفت و حاجی شد/ و آن یکان شیخ شال بند شدند
او میگوید، فقط طیف کارمند آسیب دیدند (ص 56):
فقط اعضاء دولت از این جنگ/ صدمه دیدند و ریشخند شدند
قصیده بعدی که میگوید 34 ساله بوده، و تاریخ شعر هم 1317ش است، درباره دشواریهای استخدام در کار دولتی و طی کردن مراحل آن است. از این که استخدام، روح آزاد او را مقید کرده، مینالد (ص 58):
روح آزاد مرا شغل اداری قید است/ که در آن وارد صد مرحله اِکبیر شدم
وضع سخت خود را در حالت استخدام شبیه به آن داند که کسی در حوزه علمیه، تکفیر شده باشد:
هم چو در حوزه طلاب اصولی حَکَمی/ شهره در زندقه و سُخره ز تکفیر شدم
ماده تاریخی برای آمدن مرحوم سید هبه الدین شهرستانی سروده، و تاریخ 1336ش را نشان میدهد. او وی را «مفکر شرق» و «فیلسوف اسلام» میخواند (ص 59):
مژدهای دادند کآمد آیت ربانیم/ سیدم پیرم مرادم رهبر روحانیم
قصیده یا در نکوهش وحید دستگردی دارد که البته با ادب و ستایش فراوان از او همراه است. این که «در نشر معارف» کار ده تن را میکند. گلایه میکند که چرا هر کسی «ارمغان» را نگرفت، به او توجه نمیکنی و فقط مشترکین ارمغان برایت عزیز هستند. تاریخ شعر در وقتی است که او هنوز در قم است، 1348ق.
در میان قطعات وی هم باز این مضامین اجتماعی و سیاسی و توجه به مسائل جاری روز دیده میشود. قطعهای در وصف کتاب فرهنگ نظام از داعی الاسلام سروده (ص 278) از فعالین مذهبی و مقیم حیدرآباد بود اما کارهایش در ایران هم مورد توجه بود. قطعهای هم در نقد فیلمی با عنوان رستم و سهراب سروده که از سال 1337 است و در آن از این که این فیلم هیچ اصولی را از نظر تطبیق با شاهنامه رعایت نکرده، سخت انتقاد کرده است (ص 280 ـ 283).
قصیدهای هم سال 1347 ق در گلایه از روزگار دارد (ص 64):
ای چـرخ پیـر بس نبوده هرچه کـردهای؟/ آیا هنوز سیر نگشتی ز دشمنی
شعری هم درباره دوستی با نام صدرزاده دارد که از اداره ثبت اراک او را به ملایر منتقل کردند. شاعر میگوید آن وقت مدیر بایگانی بوده است. (ص 65). این مربوط به سال 1315ش است. استفاده از تعابیر تاریخی در آن جالب است:
بهر همه نامه مینویسی/ از اعثم کوفه تا قتاده
جز من که حقم ادا نکردی/ حتی به قضای بیاعاده
یادی هم از «اقدس السیاده» همسر ادیب الممالک فراهانی کرده که در روستای ساروق فراهان ساکن بوده است.
یک طنز بلند یا قسم نامه هم دارد که همه ابیات آن به نوعی گزارش وضع اداره ثبت و اجزاء آن و موضوعاتی است که در این اداره با آن درگیر هستند (427 ـ 435). شعر از سال 1322 ش است.
در شعر دیگری با عنوان بخت، باز از بخت بد ایرانی میگوید:
کار بخت است این که ایرانی به خاکستر نشست/ خفته غربی بیخیال اندر گلستان ارم
بیشتر آن درباره بخت و قضا و قدر است، و به رغم این که همه چیز ناشی از بخت دانسته شده، باید خرسند بود که «مسقط الرأس تو ایران موطن او روس و رم» شده است. تاریخ این شعر هم که اشاراتی به به مبحث قُبح تَجرّی شیخ انصاری دارد، 1347ق است. (ص 33). شعری درباره بازار اراک و شعری دیگر در وصف انار دارد که ترجمه قصیده رمانیه بحر العلوم است (ص 37 ـ 40).
[آشفتگی اوضاع سیاسی دنیا]
قصیده «در مذمت نزاع بلا ما بِهِ النزاع» درباره جنگ دولتهاست و اشاره خاص به روس و آلمان است:
نوع بشر سباع دو پایند و میدرند/ پیوسته یکدگر و غارت قلاع
و این که هرچه تمدن و علم بهتر میشود، وسائل تفریق و جنگ هم بیشتر میشود (ص 66):
بنگر هر آنچه علم و تمدن فزون شود/ افزون شود وسائل تفریق و انقطاع
انتقاد از جامعه متمدن که بدترین وسائل را برای کشتن بشر اختراع کرده است:
وان یک که ادعای تمدن کند، کند/ یک گاز بهر قتل دو صد ملت اختراع
وی ذات بشر را وحشی میداند، و میگوید:
این خلق سفله ترک توحش نمیکنند/ چو خو نموده است به وحشیگری طباع
وضعیتی که حتی اندرز انبیاء هم نتوانست آن را چاره کند (ص 68). تاریخ شعر 1347ق است.
مضامین اجتماعی فراوانی در اشعار او با جنبههای مردمی هست، گاهی هم این جنبهها را با زیباشناسی و گفتگوهای خیالی در این باب پیوند میزند که نمونهاش منظومه حسن و هنر و منازعه میان آن دو است (ص 70). این قصیده درباره ادبیات و هنر از 1339ش است. در سال 1336 هم شعر بلندی در وصف مخدومی گفته که نام را نیاورده اما وی را استاد و خود را شاگرد او نامیده است. (ص 75)
منازعه ایران و عراق بر سر شط العرب، به حوزه ادبیات هم کشیده شد، و در این باره اشعاری سروده و طنزهای فراوان گفته شد. از جمله نویسنده ما هم در نقد عرب، شعری سروده است:
عرب نگر که چه بادی فکنده در خیشوم/ به یاد عهـدهی ایران و عهـد ارض الـروم
تمسک دولت عراق به آن عهدنامه و شکایت به مجمع ملل یاد شده و خواسته است تا این اختلاف میان دو طرف حل و فصل شود، و نیازی به مداخله بین الملل نیست (ص 77):
عرب هم ار ز عجم شکوه داشت هم چون ترک/ عجم هم ار به عرب اعتراض داشت چو روم
دگر دخالت بیگانگان نبود ضرور/ دگر حکومت بین الملل نداشت لزوم
او میگوید، بروید تاریخ بخوانید و ببینید از بغداد تا مدائن، در قدیم، آنجا مِلک چه کسانی بوده است:
یکی صحائف تاریخ برگشا و ببین/ درین ظلمه عرب یا عجم بود محکوم
تاریخ شعر 1313ش است.
[دفاع از انقلاب هندیها برابر انگلیسیها]
قصیده بلندی (از صفحه 79 تا 91) در سال 1309ش درباره انقلاب هندوستان علیه انگلیسیها با رهبری گاندی سروده شده که سرشار از اطلاعات و تحلیلهای او و نیز نشانگر همراهی و همدلی با هندیان و نکوهش سخت انگلیسیان است. او از قیام هندیان، به عنوان یک انقلاب و نهضت یاد کرده که مانند آن کمتر در جهان باستان اتفاق افتاده است (ص 79). انگلیسیها را «قوم صلیب» نامیده و میگوید هیچ کس به جز هندیان توان مقابله با آنان را ندارد. وی از رهبری انقلاب هند، یعنی گاندی ستایش میکند (ص 80):
سکّان هند بر اثر نطق گاندهی [کذا]/ یک سر ز جا برآمده خورد و کلان همی
آن قائدی که میرود آراء روشنش/ با توسن قضا و قدر هم عنان همی
مردم هند، فارغ از اختلافات ملی و مذهبی، همه زیر لوای او اجتماع کردهاند:
با اختلاف بیحد ملّی و مذهبی/ در زیر یک لوا شده جمع این زمان همی
در مقابل این اتحاد، انگلیس کاری نمیتواند بکند (ص 81):
با نهضتی چنین چه کند حکم انگلیس/ با شورشی چنین چه کند حکمران همی
او با ذکر «یکهزار و سیصد و نه» تاریخ این وقایع را هم در بیتی آورده است. این زمانی است که گاندی علیه امتیاز نمک شورش کرده، و منجر به الغای آن شده است:
الغای امتیاز نمک را به طور حتم/ اعلان نمـود بر همه پیـر و جـوان همی
وی به نوع مبارزه مردم زیر رهبری گاندی هم اشاره کرده که همه به سمت نمک زارها رفتند و جلوی ماشین حکمران خوابیدند. (ص 82). هندیان، میخانهها را هم که انگلیسی میدانستند آتش زدند، و به گفته شاعر ما «هندو گرفت شیوه اسلامیان همی». این وقایع تلفاتی هم داشت که او میگوید که اینها سبب آزردگی خاطر آدمی میشود (ص 83):
ریزد بسان برگ درختان جوان به خاک/ بارد گلوله چون مطـر از آسمـان همی
وقایع هند، منجر به زندانی شدن گاندی شد، و انگلیس فکر میکرد با این کار، جلوی انقلاب را خواهد گرفت:
امید سود داشت در این کار انگلیس/ اما به عکس بهـرهی او شـد زیان همی
اعتصابات بیشتر و بیشتر شد، و از بد حادثه، زلزلهای هم آمد که سبب نابودی شمار زیادی از مردم شد و اوضاع را بدتر کرد:
چندین هزار شد تلف از لرزش زمین/ چندین هزار عائله بیخانمان همی
مردم گفتند که چون گاندی را گرفتهاند، زلزله شده است! (ص 84)
گفتند کاین بلیه ز توقیف گاندی است/ بر ما غضب نموده خدای جهان همی
تحریم اجناس انگلیسی کاری بود که در این جنبش صورت گرفت:
اجناس انگلیس به ملت حرام کرد/ گویی که حکمش آمده از آسمان همی
مدل لباس انگلیسی کنار گذاشته شد، و لباس گاندهی و «کلاه گاندی» مد شد. مردم لباسهای انگلیسی خود را آتش زدند. همین طور به مراکز انگلیسیها و خط آهن یورش بردند (ص 85):
شد عاقبت مسخّر اتباع گاندهی/ پیشاور و نواحی اطراف آن همی
انگلیسیها نیروی نظامی وارد هند کردند و بیرحمانه به مردم یورش بردند:
بیرحمی نژاد بریتانی آن قدر/ بالا گرفته است که نتوان بیان همی
در اینجا شاعر، متنی خطاب به انگلیس دارد و سخت وی را مورد حمله و عتاب قرار میدهد (ص 86):
ای عنصر خبیث تو، جرثومه فساد/ ای برترین حدیث تو ننگین فسان همی
این خطاب عتاب آمیز، انگلیس را به خاطر ثروت اندوزی و غارتگری و استعمار مورد حمله قرار میدهد و از او میخواهد دست از سر هند بردارد:
ول کن، به حال خویش گذار این گروه را/ این گله مینخواهـد دیگر شـبان همی
او میگوید که دزدی از هند که سالها ادامه داشت، بس است، و بگذارد این ملت به حال خود باشد. انگلیس، از بابت غارت ثروت هند، انگلیس شد و تا قبل از آن چیزی نبود (ص 88):
هیچت به یاد هست که پیش از ورود هند/ پیراهنت قدک بُد و فرشت کتان همی
اکنون پُزی به هم زده چون میروی برون/ نعلت طلای ناب و جلت پرنیان همی
نیز ادامه میدهد:
هرجا که داد و قال تمدن به پا شود/ اول کس انگلیس شود اُرد خوان همی
اما این تمدن خواهی، دروغی بیش نیست. آیا بمباردمان پیشاور، و ستمگریهای دیگر در بمبئی و دهلی و کلکته تمدن خواهی است (ص 89):
در عالم تمدن و آیین بربری/ در دوره طلایی و بمباردمان همی
ای مرده باد اگر که تمدن بود چنین/ ای رفته باد وضـع نوین از میـان همـی
این محبس زنانه که احـداث کـردهای/ بهر زنان کشور هندوستان همی
وی رفتار انگلیس را در برخورد با زنان هندی و زندانی کردن آنان، سخت نکوهش میکند که از آن جمله «ناید» است:
ناید همان ادیبهی شیوا که کس به هند/ چون او ندیده شاعرهای نکتهدان همی
کسی که به گفته شاعر ما، انگلیسیها او را به زندان افکندند. در پایان دعا (ص 90):
یا رب اسـاس قدرت این دیـو خیـره را/ از بن برافکن و مده او را امان همی
او این شعر خود را چکامهای در ستایش ملت هندوستان میداند:
پرداخت چامه را و در انجام آن نوشت/ ای زنده باد ملت هندوستان همی
تاریخ این شعر 1348 ق/ سوم خرداد 1309 شمسی است (ص 91)، زمانی است که او هنوز در قم است. سرایش چنین شعری در قم آن روزگار، توسط یک طلبه، پدیده جالبی است.
[اندرز به بانوان و علیه مدپرستی]
در دنیای گذار از عالم قدیم به جدید، بانوان همواره یکی از مهرههای اصلی هستند که به آنها پرداخته شده و میشود. شاعر ما هم از این امر مستثنا نیست. قبلاً مواضع وی را درباره حجاب دیدیم. شعر دیگری از او «اندرز به بانوان» است، شعری است بسیار طولانی و بلند (92 ـ 97)، از سال 1315ش که سال حساسی در مسأله حجاب است. تصویری است از زنی که صبحگاهان از خانه بیرون میآید، «بی حجاب» اما در حالی که «بر سر کلاه» نهاده است. در این حال، چه خواهد کرد؟ پردگی خواهد داشت یا «بیپردگی». اکنون دیگر مانند شش ماه قبل نیست که بخواهد با «اصول کهنهی پیرار» بیرون آید (ص 92):
بلکه باید با اصول تازه و طرز نوین/ بر صلاح مقتضای روزگار آید برون
یک نکته مهم این است که همزمان «سادگی» با «شیک» بودن را جمع کند، و به نظر وی این امکان پذیر است. مشکل، فقری است که گریبان مردم را گرفته، و راهش همان است که سادگی را رعایت کند:
بلکه باید زن درین دوران فقـر و ابتـلا/ حتی الامکان از تجمل بر کنار آید برون
شاید فکر میکند برای مبارزه با بیحجابی از این راه وارد شود. روزگاری که لباسهایی از فرنگ آمده و درآمدها هم کم است، زنان باید رعایت کنند:
ورنه با این نوظهور اوضاع و گوناگون لباس/ کـز اروپا سـوی ایران بار بار آیـد برون
مرد را از پا درآرد خرج زن ور دخل مرد/ کـوه باشـد کـاه گردد زان غبار آید برون
فردوس از مدپرستی نکوهش کرده و این که این هزینهها سبب میشود که زنان هم برای کار بیرون آیند و آن وقت است که (ص 93):
از زناشویی بیفتد نام وننگ آور شود/ وای بر نامـی که آخـر ننگ بار آیـد برون
زنان صرفاً برای غنج و دلال نیستند، بلکه باید فرزندانی تربیت کنند. مردان کارهایی توانند و زنان کارهای دیگر (ص 94):
مرد اگر ماشین و بالون در زمین و آسمان/ رانده باز از این دو غالب تند بار آید برون
زن هم آرد با رحم بار از عدم اندر وجود/ وانگه او را زند بار از گاهوار آید برون
و اما:
این هنر نبود که صبح آید برون روبه به دوش/ عصر چون شد با کلاه شاخدار آید برون
بلکه هنر این است که با شوهر در امر معاش بسازد و غمگسار وی باشد. در خانه صرفه جویی کند، و «در خرقه چون درّ شاهوار آید برون». و این که
عیب زن این بس که از کاشانه چون طاووس مست/ شوخ و شنگ و جانستان و دلسپار آید برون
آشکار است که مواضع او علیه وضعی است که در حال پدید آمدن برای زنان در بیرون آمدن از خانه است. (95). درباره دوشیزگان هم همان تأکید را که به گفته خودش درباره «زنان» دارد، تکرار کرده است. این دوشیزگان، به ویژه برای رفتن به مدرسه از خانه بیرون میآیند:
علم و عفت باشد ار دوشیزه را اندر جهیز/ زود و بسیار از برایش خواستگار آید برون
در حالی که «شیکی کفش و کلاه و پالتو» نتیجهاش «انزجار» از اوست (ص 96). بنابر این موافق بیرون آمدن دختران برای علم و دانشگاه است، اما مهم این است که اوّلاً عفت داشته باشند، و ثانیاً این که چه علمی بیاموزد که به کارش بیاید:
لیک باید دید دختر را چه علمی لازم است/ ور نه رنجی برده، ضایع روزگار آید برون
چنان که اشاره شد، تارخی شعر اول اردیبهشت 1315 شمسی است، وقتی که در اراک است (ص 97).
[روزنامهدار شدن اراک]
روزنامهدار شدن اراک، برای وی شادمانی آفرین بوده و سبب شده است تا ابیاتی در این باره بگوید:
ملکی که اهل خامه ندارد بود خمول/ شهری که روزنامه ندارد بود خموش
و حالا اراک روزنامهدار شده است (ص 98):
دارای روزنامه شد ای دل اراک ما/ منشین دگر خموش و به ترویج آن بکوش
او سپس شرحی در مزایای وجود روزنامه در آگاهی بخشی بیان کرده، و این که گسترش افیون و خمر و میسر و فحشا ناشی از بیاطلاعی و موثر در ناآگاهی است.
فردوس سوء استفاده از آزادی را هم مطرح میکند:
ز آزادی استفاده سوء شد که لعن حق/ بادا بر آن که این سخن آورد و فکر سوش
تاریخ سرایش این شعر فروردین 1313 ش است.
وی در غزلی هم، یادی از روزنامه گلشن و مدیر آن امیر رضوانی و شماری از نشریات و روزنامههای دیگر دارد (ص 241):
یگـانه حـامی حبـل المتین و علم و هنر/ که زد به دیو جهالت شراره از گلشن
خجسته «کوکب» «ایران» ز حسن «اقدامش»/ چنان که خاطره هر میگساره از گلشن
سرایش این شعر در 1348 ق است و این یعنی این که این نشریات برای یک طلبه قم، کاملا شناخته شده بوده است.
[باز هم درباره اداره ثبت اراک]
در سال 1320 حکم ریاست ثبت آشتیان را به نام وی زدهاند که آن را تبعید تلقی کرده و نپذیرفته است، در عین حال، از «فرط فساد» در اداره خودش در اراک هم نالیده است. (ص 100). وی در یکی از قصاید بعدی هم از اداره ثبت اراک مینالد و این که «اداره نیست دگر ثبت، مرده شو خانه است/ رئیس مرده خور اعضای مرده شو دارد». او میگوید، فقط به ظاهر کارمند اهمیت میدهند نه کار او:
ز کارمند اداری هنر نمیخواهند/ همین بس است که شلوار او اتو دارد
تاریخ این شعر اسفند 1319 است. (ص 106). باز هم درباره رئیس اداره و مشکلاتش اشعار دیگری هم دارد (ص 113). و شعری دیگر درباره آمدن رئیس ثبت کل (ص 121 ـ 122).
[درباره حوزه قم]
در شعری با عنوان تشکر و تنقید یا تنقید و تشکر که سال 1348ق سروده، زمانی که هنوز در قم طلبه بوده است، یادی از وضع حوزه علمیه و شهریه دوتومانی خود کرده است. او از عشق و الفت خود نسبت به حوزه علمیه سخن میگوید:
مرا به حوزهی علمیه الفتی است عجیب/ حق این اسـاس متین پایـدار خواهد کرد
دو سال بود که شهریهام دو تومان بود/ دو را سه کرد و سه را هم چهار خواهد کرد
با این حال، از نیازمندی خود به پول یاد کرده، و میگوید که این مقدار کفاف زندگی او را نمیکند:
ولی فـزونتر از اینهاسـت احتیـاج فقیر/ کجا کفاف من این پول خوار خواهد کرد
و البته همچنان ستایشگر آیت اللّه یعنی حاج شیخ عبدالکریم هست (ص 101):
کمین، ثناگر سرکار آیت اللّهم/ که بر قواعد انصاف کار خواهد کرد
مشکل آمدن «طلبکار» است، و این که یا باید پول طلبکار را داد یا نان خرید؟ میگوید:
اگر دهم به طلبکار، بهر نان چه کنم؟/ جنـاب شیـخ کدام اختیار خواهد کرد؟
او میگوید، در این ماه فقط هفت قران برای وی مانده و اکنون چه باید بکند؟ مواردی که باید پول هزینه کرد «زغال، چایی، سیگار» است. (ص 102). او با دوستش قرار گذاشته که وی نان را بگیرد، و باقی مخارج بر عهده او باشد. آنگاه نزد «شاطر حسن» رفته، و «مُهر نان» گرفته و میگوید «گران پای من حساب نمود». تازه نانهای او «خمیر و نارس، ناپخته و سیاه و سقط/ چنان که هاضمه را شرمسار خواهد کرد» بوده است. او میگوید، نانهایی که ماه رجب خورده، حالا که ماه شعبان است، هنوز در شکم او مانده است! (103). و میگوید:
نمونهای گر ازین نان به حـاج شیـخ بـرم/ مر این دکان را مشتی آوار خواهد کرد
رئیس نظمیه گر لقمهای از آن بخورد/ یقین که شـاطر آن را به دار خواهـد کرد
به هر حال، بهتر است از خود بگوید، و این که
هوای سرد زمستان و درد بیپولی/ چگونه روز مرا شام تار خواهد کرد
یادی هم از قاسم الازراق یا میکائیل، که مقصودش سید یحیی یزدی مسوول توزیع شهریه میان طلاب بوده، کرده است. (104). اشاره یا به وزارت دربار، یعنی درگاه حاج شیخ دارد که مقصودش میرزا مهدی بروجردی است که کنترل زیادی روی طلاب داشت و سخت گیر بود:
صبا وزارت دربار را نگو چیزی/ که او دو پهلـو و بغـرنج کار خواهـد کـرد
اشارهای هم به اشتری، یعنی میرزا هدایت اللّه گلپایگانی از فضلای وقت حوزه و ارادتش به او کرده است. (ص 105).
[ارتش بیخاصیت ایران در وقت اشغال]
شعر بعدی با عنوان «مهمانی سیاسی» که در سال 1320 سروده شده، درباره اشغال ایران توسط روس و انگلیس است. شرایط به گونهای شد که دو در به روی روس و بریتانی باز شد:
خانه چون مهیا شد، از دو سو دو در واشد/ از دری درآمـد روس، از دری بریتـانی…
نیمه شمالی را، شوروی تصرف کرد/ نیمه جنوبی شد، زان انگلستانی
تا وقتی اینها در نزاع با هم بودند، دولت ایران مال الصلح میشد.کارهایی که قاجار پنهانی میکرد، پهلوی آنها را علنی انجام داد، و این یعنی این که خرابتر شد:
کرد شاه قاجاری از وطن نگهداری/ با همه گرفتاری، با همه پریشانی
پهلوی کنون اقـرار، کن که بدتر از قاجـار/ بودی از تو این ادبار شد نصیب ایرانی
تاریخ سرایش این شعر مهر 1320 است (ص121).
درباره سال 1320 که سال اشغال ایران است، باز هم اشعاری دارد، از جمله شعری با عنوان «حیف ایران» که در آن میگوید با این اشغال، وطن از میان رفته است. یاد آن ارتشی که بود و کسی از وطن حمایت نکرد و همه چیز از دست رفت:
تا وطن بود نکردیم نگهداری از آن/ هان که دیگر وطنی نیست چه غمخواری از آن
شهداللّه که ما را غم این خانه نبود/ ورنه در قوه ما بود نگهداری از آن
او از نابودی آن همه ارتش و نیروی نظامی سخن گفته:
یاد آن ارتش و نیروی و مهمات و قوا/ که وطن داشت بر آفاق گرانساری از آن
بیست سال ارتش نام آور ایران رژه رفت/ بیست ساعت نتوانست نگهداری آن
این تعبیر شگفتی است که اینجا به کار برده است. ارتشی که بیست سال برای آن زحمت کشیده شد، بیست روز هم نتوانست مقاومت کند (ص 142):
نیست زان منظـره جز خاطـرهای در دل ما/ نیست در دیده ما منظره جز خواری از آن
فردوس مقصر را سلطه استبدادی میداند که
یافت بر مادر و ابناء وطن باب وطن/ سلطـه کامل و پرداخت به غمخـواری آن
اختیارات وی آن قدر جنایت زا شد/ که نمونه است عربشاهی و مختاری از آن
اینها نام دو تن از عمله استبداد رضاشاهی است که نمونهای از استبداد او هستند. او رضاشاه را متهم میکند که دشمن دین و دانش بوده است (ص 143):
کرد با دانش و دین دشمنی آن قدر که پاک/ توده را نفـرت از این آمـد و بیزاری از آن
[انتقاد از «باب وطن»]
شاعر ما از وطن وطن کردن پهلوی و این که خود را باب وطن خوانده، آن هم با سرنوشتی که کشور پیدا کرد، در شگفت است (ص 142):
وطـن، ابناء وطـن، مام وطـن، باب وطـن/ این چهار است که شد سیل بلا جاری ازآن
آگهی داد رضاخان که منم باب وطن/ سرخط از مام وطن دارم وسرکاری از آن
او حکومت پهلوی را غاصب دولت قاجاری میداند، و این زمانی است که زبانها به انتقاد باز شد و هیچ کس مانع سیل انتقادها نبود (ص 143):
غصب کرد از قجر این ملک و روا داشت بر آن/ آنچه میداشت حذر دولت قاجاری از آن
یک قطعه جالب با عنوان «تفتیش پست» دارد که مربوط به این است که در اواخر دوره پهلوی پاسبان مفتشی کنار صندوقهای پست میگذاشتند تا نامهها را کنترل و صاحبان آن را نشان کند. دولت مدعی دادن آزادی بود، اما نظمیه آن را میبست (ص 286):
دری گشـوده ز دولـت به روی مردم بود/ رئیس نظمیــه آن در به روی مردم بســت
به درب پست و تلگراف خانه پست گماشت/ به روی خلـق در شکـوه و تظلـم بســت
تاریخ شعر 1320 سال رفتن رضاشاه از این است.
در شعری دیگری، محاکمه مختاری را هم فضاحت بار دانسته، و میگوید: «روح مقتولین مختاری به فریاد آمده است». او خواستار اعدام آنان شده و میگوید: «این ستمکاران سزاشان کمتر از اعدام نیست». (ص 144). فردوس از شخصی به نام محیط طباطبائی که وکالت این متهمان را داشته به بدی یاد میکند. «با میهن خشونت» کردن را از اتهامات مختاری میداند.
در اینجا باز دولت پهلوی بازخواست میکند که
بیست سال ایدون قوا ترتیب دان بهر جنگ/ بعد از آن در روز جنگ از جنگ خودداری چرا
آن همه پول برای تجهیز ارتش داده شد تا در چنین روزی به کار آید (ص 145):
کشوری نابود شد تا لشکری موجود شد/ لشکر از کف رفت و کشور ماند با خواری چرا
حملهای هم به مرآت و حکمت وزرای فرهنگ دارد، و در ادامه باز از پادگان قلعه مرغی یاد میکند که «تجلیگاه» «عشق میهن» بود، اما اکنون «آن تجلی گاه ویران شد، خبرداری چرا». او از هواپیماهایی یاد میکند که هیچ از آنها نماند، و (ص 148):
نیست آنجا دیگر از غرّنده آیروپلان غریو / نیست آنجـا دیگـر از طیـاره آثاری چـرا
تاریخ این اشعار درباره پادگان قلعه مرغی مهر ماه 1321 است.
این قصیده، یکی از سیاسیترین اشعار او در یک برهه حساس است و میتواند نشانگر جو عمومی این دوره در انتقاد سخت از رضاخانی باشد که بیش از شانزده سال مردم از ترس، نتوانستند سخنی علیه او بگویند و او هم در اوج عظمت، با طرح شعارهای وطن، و با حمایت از ارتش، وعده ایران نیرومندی را نوید میداد که یک شبه بر باد رفت.
[فقر ناشی از جنگ بین الملل]
شعری هم در پایان جنگ سروده که هنوز آثار ویرانی و فقر هست، زمانی است که حزب توده نیرومند بود و دولت پیشهوری هم در آذربایجان فعال. (ص 123):
جمعی معیل و مبتلا، بیچاره از قحط و غلا/ سرمای دی هم زد صلا، این بیپناه افراد را
باقی شعر انتقاد از اوضاع اقتصادی، شرح شیادی مستخدمین دولتی و دغل کاری آنان، و مسائلی از این دست است (ص 124):
مستخدم از فقر و فشار، البته خائن میشود/ بدبختی و بیچارگی، عاصی کند منقاد را
مأمور عور برهنه، دزدی است اندر گردنه/ وجدان کجا و گرسنه، یا عطفت صیاد را
و در ادامه این اشعار:
این رسم سَیّاسی نشد، این هم دمکراسی نشد/ یا لاف آزادی بزن، یا کوس استبداد را
و درباره ضعف دولت:
زین دولت نامنضبط، کابینهای ماند فقط/ آنگاه لابد هر غلط کرد ایمن است ایراد را
سپس اشاره به تسلط کمونیستها و بیدینها در آذربایجان میکند:
دین رفت و دنیا نیز هم، کاشانه با دهلیز هم/ قفقاز شـد، تبریـز هم، تا بنگریم اکـراد را
گویا شد استقلال ما، اسباب اضمحلال ما/ اوضاع ما احوال ما، کافی است استبعاد را
تاریخ سرایش این شعر آذر 1324 است. (ص 124).
اشعار سالهای 1320 ـ 1324 غالبا اشاراتی به محتکران و فقر مردم دارد (ص 193):
فریـاد از این محیط که دزدی و ارتشـاء/ تنها برای گرسنه ممنوع میشود
ای محتکر که میبری امروز نان خلق/ فردا چگونه عذر تو مسـموع میشــود
[ستایش از ملک الشعراء بهار و وزیر فرهنگ شدن او]
زمانی که در بهمن سال 1324 ملک الشعراء، وزیر فرهنگ کابینه قوام شد، شاعر ما شعری با مطلع «حق بر اورنگ خود قرار گرفت» سرود و از او ستایش کرد (ص 127):
راد مردی کز لیاقت او/ حق بر اورنگ خود قرار گرفت
در قوام این بزرگواری بس/ که وزیری بزرگوار گرفت
از برای وزارت فرهنگ/ مرد فرهنگ و مرد کـار گـرفت
وی سپس به ستایش ملک الشعراء و آثار و شعر او پرداخته، و گوید (ص 128):
نظم و تصنیف و نثر و تألیفش/ فرصت از دست انتشـار گرفت
عقل و نقل و سیاست و فرهنگ/ چار منصب بدین چهار گرفت
و در بندی دیگر:
تا جنابش وزیر فرهنـگ اسـت/ عرصه بر بیسوادها گرفت
فردوس در کل از کابینه قوام، در آغازین روزها، به شدت دفاع کرده است. تاریخ سرایش این شعر اسفند 1324 ش است.
در اوضاع و احوال جنگ دوم، در سال 1322، در شعری از رادیو و نوروز رادیویی یاد کرده، مسأله از دست رفتن استقلال را مطرح کرده است. به نظر میرسد، مطلبی یا روشی در رادیو در پیش گرفته شده که او را ناراحت کرده و گوید که امسال نوروز ما هم از دست رفت! این که پشت شعر او چیست، دقیقاً درنیافتم (130 ـ 131).
[اندر وصف اراک]
شعری با عنوان تفریح بیتکلف، درباره تفریح و گردش در شهر اراک دارد با مطلع:
گاهی بساط عیش خودش جور میشود/ گاهی دگر تهیه به دستور میشود
آنگاه از خیابانها نام میبرد، و در ادامه، صف مانور دوشیزگان عازم به مدرسه یا برگشت از آن را وصف میکند:
پویان براه مدرسه دوشیزگان به صف/ چون لشکری که در صف مانور میشود
از اداره تلفن و پست و تلگراف و همین طور کاخ ثبت و عدلیه یاد میکند و رئیس آن کشاورز صدر را میستاید (ص 134):
اینجا بود اطاق کشاورز نامدار/ آن میر کامگار که مذکور میشود
اجرای حق توسط او بیملاحظه/ در حق خاص و عام به یک جور میشود
تاریخ سرایش این شعر فروردین 1321 است. شعری هم در وصف واعظ معروف آن روزگار صدرایی اشکوری دارد، وقتی که از اهواز به اراک آمد و این بسال 1328 ش بوده است.
شعری هم به طور مبهم درباره بازرگانی یهودی که در اراک بوده دارد که لابد میبایست اشاره به مورد خاصی باشد. این شعر در سال 1325 سروده شده است. همین در این شعر و هم در جاهای دیگر، روی مکاری و حیلهگری جهودان تأکید دارد (ص 156)
دو شعر در دفتر دخترانش صغری و فرخنده از قول آنان نوشته، در حالی که اشاره کرده است که خودش سی ساله بوده و شعر در سال 1318ش سروده شده است. (ص 153).
[حمله به سعید نفیسی برای تغییر خط]
در میان جدال تغییر خط، فردوس، هم شعری علیه سعید نفیسی و ندای تغییر خط دارد (ص 137):
دوباره از پی تحریف خط ایرانا/ قلم گرفته به کف میرزا قلمدانا
تعابیر بسیار تند است: «خبیث شقی» «مفسد معروف» و این که:
نوشته با خط لاتین برای شاگردان/ پیام فارسی استادنا و مولانا
گهی برای مجلات شد قلم فرسا/ گهی به صفحه تلویزیون دُر افشانا
او میگوید کار وی یعنی نفیسی، جویدن مطالب چهل سال قبل است (ص 138):
جویدههای چهل سال پیش را نشخوار/ مکـن، که طبع زمـان زان گرفت غثیانـا
تأکید بر این که خط ما، خط مکتب شاهنامه و قرآن است، و نباید تغییر کند، در اشعار بعدی آمده است (ص 139):
به شاهنامه و قرآن گر اعتقـادت نیست/ برو به مکتب سعدی بخوان گلستانا
زبان سعدی از آن خط مصون و ایمن باد/ که دست نحس تو سادی نوشت و زابانا
[حمله ایتالیا به حبشه]
توجه وی به تحولات بین الملل به خصوص آنچه جنبه استعماری داشته، مانند ماجرای انگلیس و هند که قبلاً اشاره کردیم، جالب است. در جای دیگری به حمله ایتالیا به حبشه هم پرداخته و از موسولینی و اهداف استعماری او در این عصر که نامش را «نظام آکل و مأکول» نهاده، یاد کرده است. (ص 141). جای هم از «مرزبازی» در دنیا یاد کرده و این که
تا تمام مرزها ملغی در این عالم نگردد/ راحت از این جنگ و خونریزی بنی آدم نگردد
آنگاه به چرچیل و هیتلر و استالین و همه حمله کرده که
پیشوابازی و دولتسازی و سلطاننوازی/ گر نباشد، هیچ عیشی در جهان ماتم نگردد
وی از این که صلح پس از جنگ جهانی اول، تنها بیست سال پایید، آن را ناشی از همین روحیههای جنگطلبی در دولتها دانسته است (ص 276):
جنگ دوم کارزاری که تا یک قرن دیگر/ کشتهها مدفون نگردد زخمها مرهم نگردد
صلح دوم با اتم شد، تا چه زاید جنگ سوم/ صلح سوم گو که راحت رنج و ضد توأم نگردد
تاریخ این شعر 1323ش است.
[حمله به حرم امام رضا در مشهد]
ماجرای مشهد، و حرم امام رضا(ع) و حمله نیروهای دولتی رضاشاه به آن در سال 1314 سوژه قصیدهای از شاعر ما با عنوان بقعه دار الشرف است. این حکایت به خاطر قانون اتحاد شکل و کلاه فرنگی با تحصن و اعتراض مردم آغاز شد و به کشتار جمعی از مردم در این شهر منتهی شد. شاعر ما شعرش را در سال 1314 سروده، و تواند که آن را در آن وقت، علنی نکرده باشد (150):
تا کی ز خراسـان به ولایـات و نواحـی/ آمار نفوسی که شد آنجا تلف آید
و میگوید:
ای شاه رضا، چارهای این شاه رضا کن/ تا عبرت دوران خلفاً عن سلف آید
وی رضاشاه را فریب خورده اروپا میداند، و این را با یک تشبیه لطیف بیان میکند:
دیدی چه کلاهی به سرت هشت اروپا / دانـی چه قبـایی به قدت زان طـرف آید
با این اشارات، رفتار رضا شاه را در باب گرفتن مقنعه از سر مردم، نکوهش میکند (ص 151).
[مجمع الشعراء یا غزلسرایان حوزه قم در حوالی سالهای 1306 تا 1309]
قصاید شاعر ما در صفحه 161 تمام شده و غزلیات او آغاز میشود که گرچه به کارگیری مفاهیم اجتماعی و اشاره به رویدادهای جاری در این قالب کم است، اما علاقه او به این مباحث، بخش قابل توجهی از غزلهای او را نیز به موضوعات سیاسی و اجتماعی اختصاص داده است. در لابلای یک غزل آمده است (ص 165):
از راه برده شیخ شریعتمدار ما/ عیّار زلف شوخ فرنگیمآب ما!
در یکی از غزلها یادی از مرحوم میرزا عبداللّه مجتهدی تبریزی و شعر او کرده که در شعرش از شاعر ما هم ستایشی کرده و او به این مناسبت غزلی سروده است. (ص 177). سالها پیش نویسنده این سطور، کتاب «بحران آذربایجان» خاطرات میرزا عبداللّه از دوره پیشهوری را منتشر کرد. شعر فردوس درباره او این است (ص 179):
چه مدح گویم از آن عالمی که از اخلاص/ مرا به بندگیش باشد افتخار امشب
معلوم میشود در میان شاگردان حاج شیخ عبدالکریم در قم جدید و حوزه علمیه تازه، غزل گویانی بوده که از آن جمله امام خمینی است که غزلهایش معروف و شعرش در وصف حاج شیخ عبدالکریم خیلی جدی است. شاید روزی بشود درباره محفل شعری و ادبی این زمان طلاب حاج شیخ در قم، مطلبی نوشت. این خاطره را آیت اللّه محقق داماد مدتی قبل نقل کردند: این شعر امام خمینی را برای حاج شیخ عبدالکریم خواندند تا آقا روح اللّه را از سرایش شعر غزل منع کند:
بهار آمده دستار زهد پاره کنید/ به پیش پیر مغان رفته استشاره کنید
ز دانه دانه انگور سبحهای سازید/ به عزم رفتن میخـانه استخـاره کنید
حاج شیخ فرموده بود: از قول من به آقا روح اللّه بگید: در کار خیر حاجت به استخاره نیست.
فردوس در شعری که نیمه شعبان 1347 ق در قم سروده، اشاراتی درباره این محافل شعری و نام کسانی هست (ص 223):
«جمع درین بزم عدهای ز ادیبان/ بیحد ازین جمع شاد خوار خوشم خوش»
«بیـدل» و «روحـانی» از یمیـن و یسـارم/ هم ز یمین و هم از یسـار خوشـم خوش»
در شعری که نیمه شعبان سال 1348 سروده از وجود «مجمع الشعراء» در فیضیه یاد کرده است (ص 275):
کنون که فیضیه گردیده مجمع الشعراء/ بساط شعر به دارالشفاء نیندازید
در جای دیگری شعری خطاب به آقا شیخ محمود علمی عراقی دارد و ضمن آن از «نظام دامغانی شاعر» که او هم از طلاب آن وقت بوده، یاد میکند. شعر زیبایی است (ص 370). تاریخ سرایش این شعر 1306ش است.
از کسانی که در شعری از او یاد کرده، نصرت اللّه امینی است (ص 374) که از قضا رفیق امام هم بوده است، هرچند من هنوز نتوانستهام در دیوان فردوس، اشارهای به امام بیام و دلیلش را نمیدانم. او بیتی بر شعری که دیگری در رثای دهخدا سروده بوده میگوید، و امینی، یک دوره دهخدا به او هدیه میدهد و وی هم شرحی از کرم او به دست میدهد. (375). تاریخ این شعر از 1335ش است.
[فردوس و حاج آقا نوراللّه اصفهانی]
شاید لازم باشد اشاره کرد که یکی از نخستین اشعار شاعر ما در این دیوان، شعری است که درباره درگذشت حاج آقا نوراللّه اصفهانی نجفی در سال 1346ق گفته است. وی به عنوان اعتراض از اصفهان به قم آمد و در این شهر درگذشت. شایع شد که مرگ او به دست عوامل رضاشاه بوده است. این شعر در قالب مخمّس، در سیاسی نشان دادن شاعر ما نقش مهمی دارد (ص 310):
آن شیخ معتمد، آن قدوهی فحول / آن نایب امام، در مسند رسول
بنمود تا که وی، در شهر قم نزول / نگذشت مدتیش، کامد گه افول
در دست او علم، گردید سرنگون
وی اشاره به خوراندن زهر به او هم دارد: «در راه دین شهید با یک جهان شجون»؛ «در غربت او شهید، شد در ره خدا»؛ و این که:
با سایر حجج، در مدت سه ماه/ کوشید در جهاد، اندر ره اله
وی از همراهی اراکیان با او یاد میکند در حالی که «اعلام دین پناه» «او را گذاشتند» و رفتند (ص 311).
[غزل انقلابی و واکنشها]
وی بعدها در غزل انقلابی به مقایسه روزگار تازه خود، وقتی به اداره ثبت رفته با زمانی که در قم بوده اشاره کرده و در آن به تفاوت دوران قدیم و جدید پرداخته و این که روزگار فقه گذشته است (ص 185):
بگو به شیخ که اوراق فقه بر باد است / بخوان کلیله که هنگام ثبت اسناد است
او در این شعر میگوید، زحمات پدر هم سودی در بهبودی زندگی او نداشته و گویی اشاره دارد که با رفتن به ثبت، توانسته زندگی بهتری داشته باشد. تاریخ سرایش سال 1310 درست همان اوائل رفتن او به اراک است. کسانی از دوستان طلبگیاش از این شعر او انتقاد کردند و او در غزل بعدی، جواب داده که نخواسته به گذشته خود توهین کند:
بگو به آن که طرفدار شیخ و استاد است / خدات اجر دهد کز تو شیخ دلشاد است
او میگوید، اینان خواستهاند میان او و شیخ ـ که مقصود علی القاعده باید حاج شیخ عبدالکریم باشد ـ فتنهگری کنند (ص 186):
ز فقه و شغل ادارات من هم آگاهم/ مده تو مسأله یادم که خود مرا یاد است
نبوده قصد اهانت مرا به فقه و اصول/ به اشتباه مبند این به من که بیداد است
او میگوید، من فقط اوضاع را وصف کردم نه این که از فقه انتقادی کرده باشم (ص 187):
ز روی شـوق نگفتم کلیله باید خـواند/ ز راه طنز نگفتم که فقه بر باد است
فقط ز روی تأسف سرودم آن اشعار/ که حس مردم کج فهم از آن به فریاد است
از شعر او بر میآید که منتقدان به خاطر تندی او درباره فقه، او را ملحد خواندهاند (ص 188):
ز درد دین مرا خوانده ملحـد آن ماعـر/ ز فقر قافیه محتاج لفظ الحاد است
این شعر هم در شهریور 1310 سروده شده است.
وی شعر دیگری هم با عنوان «دفاع از غزل انقلابی» دارد که پیداست آن شعر برای وی دردسر شده، هرچند او میگوید که معنای آن را درست درک نکردهاند (ص 202):
«کلام من که حکایت ز حسن نیت داشت/ گمان نبود کز آن سوء استفاده کنید»
«شما که خود خر شیطان به زیر ران دارید/ چگونه از خـر شیطـان مرا پیاده کنید»
غزلی هم در وصف صدر الاشراف سروده که وزیر عدلیه بوده است (ص 181):
بیا که دوره عدل است و عهد انصاف است/ وزیر عدلیه آقای صدر الاشراف است
تاریخ سرایش این شعر 1312ش است.
[باز هم علیه تسلط اروپائیان و اندر حفظ وطن]
در غزلی دیگر با عنوان دعوی پاکی از اداره ثبت و پست معاونت خوو در آن یاد میکند و این که
ز مستشاری دکتر «میلسپو»، ایرانی/ چه خیر دید به «دکتر بلاک» نتوان گفت
ظاهراً در انتقاد از رئیس ثبت است که آن را بهانهای برای بیان این نکته قرار داده که وطن گرچه همان است که آن آب و خاک میگویند، اما در شرایط سخت، باید گفت: «وطن همیشه به این آب و خاک نتوان گفت». چرا که (ص 183):
اگر دیار وطن این بود که ما داریم/ بدان که مرد به غربت هلاک نتوان گفت
در غزل دیگری انتقاد از اوضاع اجتماعی دارد:
مبهوتم از تقلب دوران که شد زیاد/ آن بد که بر کلاه کیـان از صلیـب رفت
و پیداست که این بدی را متوجه تسلط اروپائیان میداند (ص 184):
در حیرت از نجابت ایرانیم که چون/ دنبال حقه بازی هر نانجیب رفت
تاریخ سرایش 1314ش است.
تسلط خارجی، تقلید از آن، فریب خوردن از آن، راه دادن به اجنبی و دهها تعبیر و ترکیب دیگر در شعر این شاعر و شاعران دیگر هست. رضاه شاه، از دو سوی این حس را دامن میزد، یکی با تقلید از فرنگیها آن هم با سرعت زیاد، و دیگر آن که خود و اطرافیانش، همزمان از فرنگی مآبی و نفوذ خارجی! بد گفته، و از نظر بنیادهای سلطنت هم دنبال باستانگرایی بودند. این یکی از شگفتیهای این دوره است که حس ضد اجنبی را که ریشه در تحولات میانی دوره قاجار، ماجرای تنباکو و بعد مشروطه و تجدد داشت، هر روز بیشتر و بیشتر میشد. چیزی که همه به آن علاقه داشتند، اما در مجموع هم خط و ربط روشنی وجود نداشت، و در صحنه عمل هم محتاجش بودند!
مجو تمدن ظاهر فریب قرن کنون/ کزین محیط بلا، جان بدر نخواهی کرد
هزار سال شرارت کنی و خونریزی/ ز کید یک متمدن بتر نخواهی کرد
(ص 199)
در این دوره، بحث جنگ جهانی، جنگهای استعماری در هند و حبشه و جز آن، وجهه تمدن غرب را که سابقهای در اذهان شرفیان داشت، بشدت خراب کرد. وی در شعر حماسه ایرانی، هم از غربگرایی بد میگوید و هم تمرکز روی باستان، و نظرش این است که اگر راستی و صداقت باشد، آدمیان هر مسلکی که داشته باشند، زندگی خوبی خواهند داشت. (ص 200).
شعری هم با عنوان «خانه قانون» دارد که گویا به خاطر آتش سوزی در عمارت مجلس در سال 1310 ش بوده و او به نوعی این را انتقام حق برای مردم از دست قانون نامیده است:
ظلمی که من کشیدم از آن ترک فتنه جو/ منچوری از عساکر ژاپون نمیکشد
و اشارهاش به خانه قانون است. (ص 200).
فردوس ما، دایما به اروپا و اروپاییگری بد بگوید، از توپ و بمباردمان، و ظلم و ستم آنان به ملتها، اما این که ترقی کرده راه انکار ندارد (ص 203):
مغرب از مشرق چرا پیشی نگیرد در ترقی/ هم سری پر شور دارد، هم دلی آگاه دارد
حالا ایران در برابر لندن چه دارد:
در قبال قدرت و قهر و قوای لندن، ایران/ فخر دارد، جود دارد، اشک دارد، آه دارد
اما اینها به کار میآید (ص 204). این شعر در محرم 1350 قمری سروده شده است.
غزلی در قالب گفتگو دارد که شاعر، دیدگاههای انتقادی خود را به روند اصلاحات رضاشاهی در سال 1348ق نشان میدهد: «گفت مشروطیت آخر شد فنا، گفتم جهنم». «گفت ملت زد به مذهب پشت پا! گفتم: به خود زد»، «گفت بیدینی چه باشد معنیاش! گفتم: توحش»، گفت بر سر نه کلاه پهلوی! گفتم: نخواهم». «گفت داور جعل قانون میکند، گفتم ولش کن، گفت کاپتولاسیون بر باد شد، گفتم چه بهتر» (ص 216).
[در نقد تجدد و فکلیسم و لزوم فراگرفتن هنر غربیان]
همان سال در غزلی از تجدد میگوید:
ز باغ ملّی و میـدان و کارخـانهی بـرق/ مرا خوش آمده تمجید میکنم ابراز
زنان بیحجاب هم که فراوان:
به هر چمن گذری، شاهدی روان چون سرو/ به هر طرف نگـری میچمـد بتی طنـاز
و به طنز (ص 217):
شبی به عزم تماشای سینما رفتم/ عمامهام به درش گیـر کرد و گشتـم باز
همین که کارمند دولت شد، عملا وارد دنیای تجدد شده است (ص 228 ـ 229):
بر سر آنم که با اصول تجدد/ جلـوهگـر آیم اگر ز عهـده برآیم
طعنه زنم طعنه، بر شعائر ملّی/ در پی بیگانه کور رفته گر آیم …
شیک شوم شیک تا رئیس بداند/ شیک شدن هم میسر است برایم
او پس از سی سال خدمت، در سال 1340 بازنشسته شده است (ص 229). وی شعری هم با عنوان متجددنماها دارد که در انتقال از فُکلیسم و گرایش تقلیدی به اروپاست. این شعر بلند که از سال 1347 است که دو ماه، در روستای ابراهیم آباد اراک بوده: «به ارض قم نیستم، فراهانم» شرح حال یک فکلی است که ضمن آن، باورهای خود را درباره تجدد بیان کرده است. ابتدا میخواهد شرحی از وطن خود همین روستا بگوید، و جالب است که در پاورقی دو صفحه درباره سابقه این روستا و وضعیت فعلی آن مینویسد. از جمله این که دست کم هزار و دویست سال سابقه دارد و این را از لوح مزاری که دریافته است. یک هزار و پانصد و کسری ساکن دارد، و حاصلش گندم، و دارای گاو و گوسفند است. ساکنان، فرشبافی هم دارند [و سال 1313 سخت بازار قالی کساد شده که شعری برای آن گفته است: ص 355].
ذیل این مطلب میگوید من هم مشغول خواندن کتاب خدا بودم که یک فکلی رسید، و مرسی گفت و نشست. همان وقت یک روستایی هم با لباس محلی آمد. بحث درباره لباس آغاز شد:
چه بیتمدنی ای برزگر مگر پَکری/ که از تمدن امروزه سخت بیخبری
و نکاتی از این دست از جمله این که «برای چیست که شلوار و کت نمیپوشی» (ص 327) و این که چرا ایرانیان از کارد و چنگال استفاده نمیکنند. این بحث ادامه مییابد و حتی او برای خوردن غذایی آورد که گفت برادرش از لندن برای او فرستاده است و به گفته وی چیزی شبیه کرم بوده است! در این وقت، حال شاعر ما بهم میخورد. از آنجا برخاسته راهی چشمه میشود. در آنجا میبیند شخصی نشسته و غمگین است. از او سؤال میکند که کیست، و او (ص 331):
جواب داد من کاین چنین پریشانم/ بزرگ سلسله، شاپور، پور ساسانم
ز دسـت مردم بیدادگـر در افغـانم/ دچار غم ز اروپائیان ایرانم
آنگاه از زبان شاپور جد ساسانیان، دیدگاههای خود را بیان میکند که در طول هزار و سیصد سال، وحدت و الفت بوده اما اکنون وضع به گونهای شده است که
دوند سوی اروپا به سان فیلی مست/ که بهر جنگل هندوستان ز بند بجست
او میگوید البته من نمیگویم پیروی از اروپایی نکنند، بلکه میگویم هنر آنان را بیاموزند: «ز مردمان اروپا هنر بیاموزند، ز نور علم، چراغ وطن بیفروزند». هواپیما درست کنند (ص 332):
به دست خویش بسازند بلکه ایروپلان/ به فیض برق نمایند جا در کیوان
وی از این که چیزهای بد اروپا را یاد گرفتهاند، انتقاد میکند (ص 333):
نمودهاند قناعت به امر دیو رجیم/ ز علم و صنع و تمدن به صاف کردندیم
به نسخ مذهب و تاریخ و چیزهای قدیم/ ز جهل یکسره تغییر دادهاند رژیم
به رغم آن که تمدن جدا بود از دین
او میگوید این فرنگیمآبها، گه هم از اروپای به آنان بدهند میبلعند (ص 334):
گر از فرنگ کثافت میان حقه نهند/ سپس به دست فرنگیمآبها بدهند
نگه نکرده ببلعند و باز در نگهند/ گمـان ندارم از این بنـدگی دگـر برهنـد
فردوس از کسانی که به نام کسب هنر به لندن و پاریس رفته و «به غیر چند لغت ز انگلیس و آلمانی» هنری کسب نکرده و با تکبّر و غرور بر میگردند، سخت انتقاد میکند. این اشعار، باز از دوره اقامت قم و سال 1347 است که البته این زمان، به طور موقت، در ابراهیم آباد بوده است. این نگره، در میان عموم طلبهها بود و چنان که در جای دیگری اشاره کردهام، همین مواضع تند علیه تجدد و غربگرایی و وضع قوانین و غیره در یادداشتی که امام در سال 1308ش نوشته آمده است. مطلبی هم در صحیفه: 1/21 ـ 23 آمده که حکایت از همین امر دارد.
[از سرمای قم تا جشن نیمه شعبان]
از همان سال، شعری مخمس هم درباره سرمای قم دارد که وصف شگرفی از آن میکند (ص 337 ـ 338). در شعری هم وصف امام زمان را دارد و در مقدمه، طعنهای به درسهای فقه و اصول و اخبار هم دارد (ص 339):
تا چند در استصحـاب تحقیـق نمـایی/ و ز مسألهی اجماع تشقیق نمایی
بعد تشویق میکند که قدری به سمت شط برویم و سوی بغداد، و از علائم ظهور سؤال کنیم (ص 340):
«پرسیم میان عجم آیا شده پیکار/ از خاک خراسان شده رایات نمودار»
«ظاهر شده سفیانی از آن خشک صحاری/ ز اخبار سجستان چه رسانده است مکاری»
اشاره او این است که اگر ظهور رخ دهد، گویی دیگر این درس و بحث فقه به کاری نمیآید (ص 341):
آن روز خوش ای شیخ که هنگام نجات است/ هنگام خلاصی ز قیود و زحمات است
دکان اصـولی ز کسـادی تو مات است/ مجموعهی فقه تو چون ناخوانده برات است
زان پس در وصف امام زمان(ع) ابیاتی میآورد که طولانی است (346). تاریخ سرایش این شعر هم 1347ق است.
شاعر ما، غزلی از سال 1347ق زمانی که قم بوده (دست کم تا سال 1309ش/ 1349ق در قم بوده: بنگرید: ص 228) سروده که انتقاد از وضع مالی مردم، ضعیف کشی، رنج کشاورزان و بهره کشی اربابان و مسائلی از این دست است (ص 209):
یک سـال رنج برده کشـاورز حاصلـش/ صرف شراب یک شب اربابها شود
به طور خاص، این غزل درباره فاصله طبقاتی فقیر و غنی و ظلم و ستم اغنیاء است. شعر نقد اجتماعی او با ملاحظه فقر و غنا، باز هم نمونه دارد (ص 215):
بناحق دهخدا، حق رعیت را مبر امروز/ که حق زین ناحسابیها کشد فردا حساب آخر
[حکایت جریمه کردن دوچرخه سوارها توسط پاسبانان]
در میان ترکیببندهای اندکش، یادی هم از دوچرخه خود دارد و این که (ص 359):
این از آن چرخهای آلمانی است/ نه از آن چرخهای ژاپون است
و این وقتی است که اجناس ژاپنی، حکم اجناس اخیر چینی را در ایران داشت. این ترکیب بند درباره دوچرخه، مفصل و زیبا و طولانی است. در آن وقت، پاسبانها، دوچرخه سواران را جریمه هم میکردند و اینجا، وصفی از آن به دست داده که جالب است:
ناگهان پاسبان حیلهگری/ کانتظارم همی نهانی برد
… پاسبانی که بهر کشف حجاب/ عرض نسوان به خیره جانی برد
… پاسبانی که طاسبانی کرد/ طاسبانی که پاس بانی برد
از عرق چین گرفته تا دستار/ از سر سید سیانی برد
یک هیولا بدین صفت که قلم/ نام نیکش بدین نشانی برد
از کمین جست و راهم آن سان بست/ کز سرم یاد خود رهانی برد
… گفت اربا! پس چراغت کو؟/ گفتم امشب کسی امانی برد
گفت: کو نمره؟ گفتم آن را هم/ میشناسی خودت، فلانی بود
… و به این ترتیب او را تهدید به بردن شهربانی یا پرداختی وجهی میکند که
پاسبان نیز خرج دارد و برج/ زین دو سر زیر طاسبانی برد
و نتیجه این که
پاسبـان بار دوش جامعـه است/ باید این بار بیتوانی برد
دست آخر یک تک قرانی کار را تسهیل میکند (ص 364 ـ 365). بدین ترتیب شرحی هم از احوال پاسبانان به دست میدهد. تاریخ سرایش این شعر مهرماه 1316ش است.