
فخر رازی (م 606) یکی از کلیدهای اصلی برای گشودن راز انقباض و انبساط در تفکر علمی مسلمانان است. این امر نه فقط به خاطر آرای خود او، بلکه به دلیل ویژگی او در کاربست نظریات فلسفی و کلامی در علوم طبیعی، اثباتا و نفیا و چون و چرا کردن های مستمر اوست که می تواند ما را در جریان عوامل رشد و انحطاط علمی مسلمانان قرار دهد.
مسلما بررسی همه آرای او در حوزه علم به طور عام، فلسفه و کلام به طور خاص و بویژه آنچه ذیل آیات قرآنی یا در متون دیگر در باره علوم طبیعی گفته، ما را در فهم درست رازهای ناگشوده در بازماندن مسلمانان از درک درست طبیعت یاری می کند.
استاد معصومی همدانی، از کسانی است که از قدیم به این مهم توجه داشته، و ضمن مقالاتی که در دهه شصت در مجله معارف نوشت، جنبه هایی از این امر را روشن کرد. بنده از این که پژوهشگران عرب در این باره کار جدی کرده باشند، بی خبرم، اما فکر می کنم مقالات دکتر معصومی، از بهترینها در این زمینه در زبان فارسی است.
یکی از این مقالات، بررسی آرای فخر رازی در باره حرکت وضعی زمین است که می توانید آن را از نورمگز دانلود کنید. آنچه در پی می آید درسی از همان مقاله استاد است.
می دانیم که در دانش یونانی و سپس مسلمانی، زمین ثابت فرض می شود و منهای یکی دو اشاره مثلا در باب ابوریحان و نقلی که او از دانشنمدی دیگر دارد، و البته خود بیرونی هم در نهایت به سکون زمین قائل بود، هیچ گاه از حرکت زمین، سخنی به میان نیامد و این نظریه قرنها مقبول مسلمانانی بود که هم یونانی مآب بودند، هم به شهادت حس در ثبات زمین می نگریستند و هم ظاهر قرآن را موید آن می دیدند.
نکته تازه این مقاله، تلاش برای نشان دادن این نکته است که فخر رازی، ادله موجود در فلسفه ارسطویی را برای سکون زمین، رد کرده و به نظریه اثبات یا امکان حرکت وضعی زمین نزدیک می شود، اما به دلایلی در اینجا متوقف می شود و نمی تواند دریچه تازه ای را در فیزیک بگشاید. این نکته مهمی است که اشاره خواهیم کرد.
بسیاری تحت تأثیر برخی از روایات و اشاراتی در آیات، از قرار گرفتن زمین بر آب (مثل یک کشتی در دریا) سخن گفته، و بر آن بودند که پس از قرار دادن کوهها بر آن، ساکن شد و ایستاد. دکتر معصومی توضیح می دهد که فخر رازی این رأی را نپذیرفته و با ادله ای مبتنی بر فلسفه طبیعی یونانی رد کرده است. شرح اینها در مقاله استاد به تفصیل و روشن آمده است.
آقای معصومی نشان می دهد که فخر رازی، با نقد مبانی ارسطوییان در باره حرکت جسم بسیط کروی به صورت دورانی، زمینه برای نظریه امکان حرکت وضعی زمین فراهم می بیند. وی در این توضیحات، حرکت دورانی برای زمین را به گونه ای با حرکت افلاک که از نظر فلاسفه نفس تلقی شده و دارای حرکت ارادی بود، شبیه دانسته و آنها را در شرایط مساوی می داند به معنا که اگر استدلاها و توجیهاتی برای افلاک حرکت دورانی و وضعی زمین باشد، همان استدلالها برای زمین هم قابل قبول است. شرح این مطالب در مقاله آقای دکتر معصومی آمده است.
ایشان در نهایت، نتیجه می گیرد که «از استدلال فخر رازی چیزی جز اثبات امکان حرکت نبسی زمین و فلک بدست نمی آید». اما همین هم مهم است و می توانست فضای علمی را برای اثبات حرکت زمین فراهم کند. فخر رازی در جایی این سوال را مطرح می کند که مهم است: کره آتش بسیط است، و همچنین است کره هوا و کره آب و کره خاک. و عین استدلالی که کردید در مورد این بساط هم جاری است. پس لازم می آید که هر یک از این کرات، بالطبع حرکت دورانی داشته باشند.
اکنون سوال این است که چرا فخر رازی به نظریه حرکت وضعی زمین نرسید؟ به عبارت دیگر، با این که او هم مانند کوپرنیک این نظریه را مطرح کرد، نتوانست فیزیک را وارد دنیای تازه ای کند؟
در جهان ارسطویی همه چیز برای سکون زمین آماده بود. زمین شیء ثقیلی بود که تصور حرکتش در قیاس با افلاک معقول به نظر نمی آمد. به علاوه، زمین، گنبد آسمان بود، و این گنبد، باید ساکن می بود. حس هم گواه این امر بود. اما افلاک اشیاء سبکی بودند که به راحتی می توانستند حرکت کنند و این هم باز گواه حسی داشت. تلقی نفس از آنها کار را از این هم آسان تر می کرد و افلاک را دارای حرکت ارادی می دانست نه قسری یا طبیعی.
… و اما وقتی در اروپا، معلوم شد که افلاک خیلی بزرگتر و ثقیل تر و عجیب تر از زمین هستند، بحث حرکت زمین سهل تر به نظر آمد. دکتر معصومی توضیح می دهد که اندکی پیش از کپرنیک (م 1543م) ، نیکول اورِم فرانسوی (م 1382 م) ، با استدلالهای مشابه کوپرنیک، بحث زمین را مطرح کرد. «به نظر او معقول تر این بود که زمین را به حرکت شبانه روزی درآوریم تا این که کاری کنیم که فلک عظیم جهان به گرد آن بچرخد». این همان انقلاب کوپرنیکی است که جای زمین و آسمان را عوض کرد.
تا اینجای کار، فخر رازی و اورِم، بحث حرکت زمین را پیش از کپرنیک طرح کرده بودند، اما چرا آنها این نظریه را تا جایی که کپرنیک به آنجا رساند، نرساندند؟
یک اشکال از نظر اورم و احتمالا فخر رازی وجود داشت، و آن این بود که نظریه سکون زمین «مقبول» همگان بود و به دلیل مقبولیت عام آن نظریه، خوب نبود آنچه که «معقول» است پذیرفته شود! «مگر نه این است که در عقاید دینی چیزهای بسیاری یافت می شد که از دیدگاه عقل باطل است و با این حال درست است»؟
بدین ترتیب اورم، نتوانست کاری در علم از پیش ببرد، چون اصل تقدم مقبولیت بر معقولیت که در دین هم موارد مشابهی داشت، او را بر آن داشت تا نظریه سکون زمین را اصل قرار دهد و از استدلالهایش که از استدلالهای کوپرنیک هم بهتر بود، صرف نظر کند. مسأله این بود که به نظر اورم، نظر کتاب مقدس بر سکون زمین است، و عقل هم، همزمان و گرچه استدلالی بر امکان حرکت زمین دارد، با سکون آن هم مخالفتی ندارد. در واقع تا آن زمان، هنوز استدلالها خیلی روشن نبود.
به نظر دکتر معصومی، مشابهت هایی میان آرای فخر رازی و کوپرنیک از این نظر که نباید افلاک را تافته جدا بافته ای از زمین دانست، وجود دارد، و این که، اگر بناست از نظر فلاسفه ارسطویی افلاک حرکت کنند، همان دلایل برای امکان حرکت زمین هم وجود دارد. البته روش بحث آنها متفاوت بود، یکی بحث فلسفی می کند دیگری کتاب نجوم می نویسد.
به نظر دکتر معصومی، در باره تأثیر گرفتن کوپرنیک از فخر رازی، هیچ چیزی نمی توان گفت، اما یک نکته بین این سه نفر، یعنی فخر رازی و اورم و کوپرنیک در ارتباط با رابطه بحث حرکت زمین، نظرشان در باره شهادت حس و نیز دلالت کتاب مقدس و آرای دینی هست که می تواند محل توجه باشد.
دکتر معصومی نوشته است: فخر رازی و اورم این جسارت فکری را نداشتند که با شهادت حواس و ظاهر کتاب مقدس، یا دست کم مذهب مختار تفسیری زمان خود در بیفتند. البته کوپرنیک هم نمی خواست که با کتاب مقدس در بیفتد، او کاتولیک معتقدی بود، و می گفت که باید آیاتی از کتاب مقدس را که دلالت بر سکون زمین دارد، تأویل کرد. و از این حیث بی شباهت به فخر رازی نبود. اما کوپرنیک، از درافتادن باگواهی حواس نمی هراسید، و از این که زمینی که قرنها ساکن فرض شده بود، و حس و عقل و متون مقدس ظاهرا به سکون آن گواهی می دادند سرگردان در فضا رها کند، باکی نداشت.
جسارت کوپرنیک راه را برای پیدایش فیزیک جدید گشود، اما فخر رازی همچنان در بند جزئیات طبیعیات ارسطویی که اعتقاد چندانی هم بدان نداشت، باقی ماند.